دلبند تونی موریسون؛ زخمی که التیام ندارد

کتاب “دلبند” (Beloved) از آن رمانهاییست که نمیشود بعد از تمام شدنش بهسادگی رهایش کرد. تونی موریسون در آن نه فقط یک قصهی تاریخی، بلکه تجربهای روحی از درد، حافظه و رهایی میسازد. وقتی کتاب را میخوانی، انگار صدای نفس کشیدن روحهای زخمی سیاهپوستان از لابهلای واژهها به گوش میرسد. درد را تصویر میکند، اما نه با اشک و آه؛ با زبانی شاعرانه، اسطورهای و گاه هذیانی. رئالیسم جادویی در «دلبند» فقط یک سبک نیست، بلکه ابزاری است برای گفتنِ چیزهایی که عقل و منطق از درکشان ناتوانند.
از مرز بدن تا خاطره
در ظاهر، رمان داستان زنی به نام سِت (Sethe) است؛ بردهای فراری که حالا در سینسیناتی، در خانهای کوچک با دخترش دنور زندگی میکند. اما گذشته از او دست برنمیدارد. گذشته در قالب شبح دختری به نام دلبند (Beloved) برمیگردد؛ دختری که ست در لحظهای از جنون و عشق مادرانه، با دستان خودش او را کشته بود تا دوباره به بند کشیده نشود. دلبند فقط روح یک کودک نیست، بلکه تجسم تمام زخمها و خاطرههای سرکوبشده است؛ همان چیزی که جامعهی سیاهپوستان آمریکا قرنها کوشیده پنهان کند و نتوانسته.
شخصیت ست یکی از پیچیدهترین زنان در ادبیات قرن بیستم است. او نه قربانی صرف است، نه قهرمان. موریسون او را در منطقهای خاکستری میگذارد که عشق و خشونت، شفقت و جنون، در هم تنیدهاند. ست مادر است، اما مادری که در برابر جهانِ بیرحمِ بردگی دست به عملی میزند که از نظر انسانی غیرقابل درک بهنظر میرسد. همین پارادوکس، او را از هر شخصیت کلیشهای فراتر میبرد: زنی که حاضر است جهان را بسوزاند تا فرزندش آزاد بماند.
موریسون مثل یک درمانگرِ کهنهکار، لایهبهلایه سراغ زخم میرود. هر فلشبک، هر تصویرِ پراکنده از مزرعهی خانهی مهربانی (Sweet Home) ، مثل جلسهای از رواندرمانی جمعی است. گذشته در ذهن ست و دیگران زنده میشود و خواننده در همان چرخهی درد گرفتار میگردد.

جادوی تاریک
رئالیسم جادویی موریسون روشن و خیالانگیز نیست؛ سیاه است، سنگین و پر از ارواحی که از خاک و استخوان برخاستهاند. روح دلبر، درواقع همان حافظهایست که رها نمیشود. این جادو، واقعیت روانی و تاریخی را عریان میکند. خواننده حس میکند با چیزی فراتر از شبح روبهروست؛ با سایهی گناه، با فریادهای دفنشدهی تاریخ.
خانهی شماره ۱۲۴ بلواستون، جایی که ست و دنور در آن زندگی میکنند، خودش به یک شخصیت تبدیل میشود؛ خانهای زنده که مینالد، نفس میکشد و از درد لبریز است. این خانه استعارهای از خودِ آمریکاست، سرزمینی ساخته بر استخوانهای بینام، جایی که صدای گذشته هنوز از زمین بلند میشود.
از فرد به جمع
موریسون در «دلبند» فراتر از روایت فردی حرکت میکند. او بردگی را نه فقط در زنجیر و شلاق، بلکه در ذهن و ناخودآگاه جستوجو میکند. زخم بردهداری از پوست عبور کرده و به حافظهی جمعی رسیده است. رهاییِ ظاهری چیزی را درمان نمیکند؛ ارواح هنوز میان ما راه میروند، فقط لباسشان عوض شده.
عمو تام، هریت جیکوبز، یاا گیاسی
پیش از موریسون، نویسندگان زیادی دربارهی بردگی نوشتند. معروفترینشان «کلبهی عمو تام» نوشتهی هریت بیچر استو است. کتابی که با زبان احساس و ایمان مسیحی ظلم را محکوم کرد و حتی گفته میشود جرقهای برای جنگ داخلی آمریکا بود. اما موریسون راه دیگری میرود. در «کلبهی عمو تام» خیر و شر مرز روشنی دارند، درحالیکه در «دلبند»، شر در خودِ انسان خانه دارد، در تصمیمهایی که از شدت عشق گرفته میشود.
در «وقایع زندگی یک دختر برده» نوشتهی هریت جیکوبز، راوی زنی است که از درون جهنم بردگی و تجاوز مینویسد. او روایتگر واقعیت است، اما موریسون به ناخودآگاه میرود؛ جایی که مرز میان جسم و روح پاک میشود.
در «Homegoing» نوشتهی یا گیاسی، داستان از آفریقا آغاز میشود و در نسلهای بعدی سیاهپوستان آمریکا ادامه پیدا میکند. این کتاب گسترهی تاریخی وسیعتری دارد، اما «دلبند» عمق روانی بیشتری. یکی از بیرون به تاریخ نگاه میکند، دیگری از درونِ روان به تاریخ فرو میرود.
مادر، قربانی، نجاتدهنده
در مرکز این رمان، ست ایستاده: زنی که جهان او را محکوم میکند، اما موریسون به جای قضاوت، فقط نگاه میکند. او میپرسد: مادر تا کجا حق دارد از فرزندش دفاع کند؟ اگر دنیایی بهقدری سیاه باشد که هیچ راهی جز نابودی نماند، آیا قتل از عشق برنمیخیزد؟ این پرسش، فراتر از تاریخِ بردگی است؛ به قلبِ اخلاق و انسانیت میرسد.

صدای زخم
وقتی کتاب را میبندی، صدایی در گوش میماند، همان واژهی آخر کتاب: «Beloved».
کلمهای که هم نامِ دختر است، هم خطابِ نویسنده به تمام قربانیان خاموش.
“دلبند” مانیفستی است علیه فراموشی. موریسون با زبانِ شعر، روحِ تاریخ را زنده میکند و نشان میدهد زنجیرها همیشه فلز نیستند. برخی زنجیرها از جنس خاطرهاند.