وقتی ذهن انسان مدرن از حیرت تهی میشود، معنا هم آرامآرام رنگ میبازد

روزی روزگاری، شگفتی ساده بود. نگاه کردن به آسمان پرستاره، دیدن دریا برای اولینبار، یا حتی شنیدن یک موسیقی تازه، کافی بود تا ذهنمان پر از حیرت شود. اما امروز، با وجود دسترسی بیپایان به تصویر، صدا، و تجربه، کمتر چیزی واقعاً ما را شگفتزده میکند. پژوهشی تازه با عنوان The Death of Wonder: How Modern Life Numbs Our Sense of Awe در مجلهی Frontiers in Psychology توضیح میدهد که چرا انسان مدرن، در میان انبوهی از تجربهها، حسِ شگفتی خود را از دست داده است و چرا همین از دست دادن، یکی از دلایل اصلی پوچی و بیمعنایی در دنیای امروز است.
در این پژوهش، روانشناسان توضیح میدهند که «حیرت» یا همان awe، یکی از احساسات بنیادی انسان است. احساسی که در لحظهی مواجهه با چیزی بزرگتر از خودمان به سراغمان میآید: طبیعت، هنر، عشق، مرگ، یا حتی یک جملهی ساده. حیرت، تجربهای است که مرزهای «من» را موقتاً محو میکند و ما را در کلّی بزرگتر غرق میسازد. اما این تجربه در عصر مدرن نایاب شده است، چون جهان، بیش از حد آشنا شده.
در گذشته، جهان پر از ناشناخته بود. اما حالا با یک جستوجوی ساده میتوانیم هر پدیدهای را توضیح دهیم.
پژوهشگران مینویسند: «وقتی ذهن به پاسخ عادت میکند، دیگر برای پرسش اشتیاقی ندارد.» همین عادت به دانستن، ما را از لذت ندانستن محروم کرده است. علم، فناوری و رسانه — هرچند ابزارهای عظیم پیشرفتاند — اما ناخودآگاه «راز» را از جهان زدودهاند.
در این مطالعه، از شرکتکنندگان خواسته شد لحظاتی را به یاد بیاورند که احساس حیرت یا شگفتی کردهاند. بیشتر پاسخها مربوط به دوران کودکی بود: «وقتی برای اولینبار برف دیدم»، «وقتی صدای قلبم را با گوشی شنیدم»، «وقتی پدرم گفت ستارهها زندهاند». اما در بزرگسالی، این خاطرات تقریباً ناپدید شده بود. ذهنی که در کودکی با تخیل تغذیه میشد، در بزرگسالی با پیشبینی اداره میشود.
روانشناسان از اصطلاحی استفاده میکنند به نام حساسیتزدایی از تجربه (desensitization)؛ یعنی هرچقدر بیشتر در معرض محرکهای قوی باشیم، تأثیرشان بر ما کمتر میشود. انسان امروز هر روز دهها تصویر از شفق قطبی، فوران آتشفشان یا کهکشانها میبیند، بدون آنکه از جا برخیزد. نتیجه این است که حتی زیباترین پدیدهها هم دیگر «نمیلرزاند».
اما حیرت فقط یک احساس زیباشناختی نیست. تحقیقات نشان میدهد تجربهی مداوم شگفتی، مستقیماً با حس معنا در زندگی، همدلی، و کاهش اضطراب ارتباط دارد. افرادی که گاهبهگاه دچار حس «حیرت» میشوند، در تصمیمگیری آرامترند، کمتر درگیر خودشیفتگی میشوند و نسبت به دیگران حس همبستگی بیشتری دارند. حیرت، به شکلی paradoxical، انسان را کوچک میکند تا بزرگتر ببیند.
پژوهشگران میگویند برای بازگرداندن حس حیرت، باید دوباره «آگاهانه ندانستن» را تمرین کنیم.
بهجای جستوجوی پاسخ فوری، باید گاهی با سؤال بمانیم. باید به چیزها فرصت دهیم ما را شگفتزده کنند؛ حتی اگر ساده باشند. مثلاً نگاه کردن به آسمان، شنیدن صدای پرنده، یا تماشای صورت کسی که دوستش داریم، اگر با حضور انجام شود، همان قدرت را دارد که دیدن یک معجزه.
یکی از نویسندگان مقاله میگوید: «ما در دنیایی زندگی میکنیم که پر از معجزه است، اما دیگر کسی سرش را بالا نمیگیرد.» این جمله یادآور تصویری است که بسیاری از فیلسوفان مدرن از انسان امروز ترسیم کردهاند: انسانی که جهان را تسخیر کرده، اما دیگر نمیتواند از آن لذت ببرد.
در بخش دیگری از پژوهش آمده است: «حیرت، تواناییِ بهتزده ماندن در برابر هستی است. و از دست دادن حیرت، آغاز از دست دادن معناست.» شاید به همین دلیل است که هرچه جهان برای ما قابلپیشبینیتر و قابلاندازهگیریتر میشود، احساس بیمعناییمان بیشتر میگردد.
در پایان مقاله، پژوهشگران توصیهای ساده اما بنیادین دارند:
هر روز، زمانی کوتاه را به دیدن چیزی اختصاص دهید بدون اینکه بخواهید آن را بفهمید. به چیزها خیره شوید نه برای تحلیلشان، بلکه برای حضور در کنارشان.
چون معنای واقعی زندگی، در چیزهایی نیست که میفهمیم،
در چیزهایی است که هنوز از آنها حیرت میکنیم.
منبع: Frontiers in Psychology – The Death of Wonder: How Modern Life Numbs Our Sense of Awe




