گاهی آنچه از دست رفته، راهی تازه برای دیدنِ زندگی باز میکند.

حسرت شاید صادقترین احساس انسان باشد؛ نه مثل خشم صدایش بلند است و نه مثل شادی رنگی در چهره دارد. بیشتر در سکوت میآید، در میان یک خاطره، یک جملهی ناتمام یا انتخابی که دیگر نمیشود به عقب برگرداند. اما پژوهش تازهای از دانشگاه شیکاگو که در Journal of Personality and Social Psychology منتشر شده، نشان میدهد حسرت، اگر درست درک شود، نه نشانهی ضعف بلکه نشانهی رشد است.
در نگاه روانشناسی کلاسیک، حسرت احساسی منفی و بازدارنده تلقی میشد؛ چیزی که باید با «فکر نکردن» یا «فراموش کردن» از شرش خلاص شد. اما پژوهشگران این مقاله میگویند حسرت در واقع سازوکاری طبیعی برای بازنگری در مسیر زندگی است. مغز در مواجهه با حسرت، تفاوت میان «آنچه هست» و «آنچه میتوانست باشد» را محاسبه میکند، و همین مقایسه میتواند محرک یادگیری، تغییر یا حتی معنا یافتن باشد.
در این مطالعه، شرکتکنندگان دربارهی بزرگترین حسرتهای زندگیشان صحبت کردند: از انتخاب شغل تا از دست دادن رابطهای عاطفی یا فرصتی تحصیلی. تحلیل روانشناختی این روایتها نشان داد که حسرتهایی که به رشد منجر شدهاند، اغلب از سه ویژگی برخوردار بودند:
نخست اینکه فرد توانسته بود حسرت را به روایت تبدیل کند؛ یعنی آن را در قالب داستانی منسجم بگوید، نه زخمی خاموش. دوم اینکه حسرت را شخصیسازی نکرده بود؛ اشتباه را دیده بود، اما خود را با آن یکی نکرده بود. سوم اینکه حسرت را به آینده پیوند داده بود؛ نه بهعنوان باری از گذشته، بلکه بهعنوان راهنمای تصمیمهای بعدی.
بهعبارتی، حسرت زمانی ویرانگر میشود که در خود فروبسته بماند، اما وقتی به کلمه، تجربه یا گفتوگو تبدیل شود، میتواند نقش درمانگر را ایفا کند. روانشناسان به این فرآیند میگویند constructive regret؛ یعنی حسرت سازنده؛ همان لحظهای که انسان به جای «چرا اینطور شد»، میپرسد «چطور میتوانم از این یاد بگیرم؟».
در میان روایتهای گردآوریشده در پژوهش، نمونهای بود از زنی که سالها حسرت ازدستدادن فرصت تحصیل در جوانی را داشت. او میگفت این حسرت ابتدا باعث شرم و انزوا شده بود، اما بعدها به انگیزهای برای حمایت از تحصیل دخترش بدل شد. «من در او ادامه پیدا کردم»، جملهای بود که پژوهشگران آن را بهعنوان نمونهای از تبدیل رنج به معنا برجسته کردند.
این مقاله بر اساس دادههای عصبی و رفتاری نشان میدهد که حسرت، در بخشهایی از مغز فعال میشود که با تصمیمگیری و آیندهنگری مرتبطاند. یعنی مغز حسرت را نه صرفاً بهعنوان درد، بلکه بهعنوان اطلاعات ذخیره میکند؛ نوعی دادهی حیاتی دربارهی خود و جهان. به همین دلیل است که سرکوب حسرت، گاهی ما را از یادگیری واقعی محروم میکند.
اما تفاوت میان حسرت سالم و حسرت بیمارگونه در کجاست؟ نویسندگان مقاله میگویند حسرت زمانی ناسالم میشود که در حلقهی بیپایان «اگر فقط…» گیر کند. در این حالت، ذهن به گذشته میچسبد بیآنکه معنایی از آن بسازد. اما وقتی انسان بتواند آن لحظهی ازدسترفته را به بخشی از روایت زندگیاش تبدیل کند، حسرت از احساس شکست به منبعی از درک و فروتنی بدل میشود.
به قول یکی از روانشناسان همکار در این پروژه، «حسرت، زبان وجدان است.» یعنی صدایی درون ما که میگوید چه چیزی برایمان واقعاً مهم بوده است. اگر به آن گوش دهیم، شاید به جای بازگشت به عقب، یاد بگیریم رو به جلو حرکت کنیم، با فهمی عمیقتر از خود.
پژوهش همچنین نشان میدهد افرادی که نسبت به حسرت خود رویکرد بازتری دارند — یعنی میتوانند آن را با دیگران در میان بگذارند یا دربارهاش بنویسند — معمولاً در برابر بحرانهای آینده مقاومترند. چون ذهنشان یاد گرفته است از گذشته نه برای مجازات، بلکه برای معنا استفاده کند.
در پایان مقاله آمده است که شاید هدف از زندگی بدون حسرت نباشد، بلکه زندگی با حسرتِ فهمیدهشده باشد؛ حسرتی که نه زخمی ماندگار، بلکه نشانهای از رشد است. در نهایت، حسرت به ما یادآوری میکند که هنوز اهمیت میدهیم، هنوز آرزو میکنیم و هنوز در جستوجوی بهتر بودنیم.
منبع: Journal of Personality and Social Psychology – The Transformative Power of Regret




