روانشناسی

احساسی که هم درد است و هم معنا و بدون آن زندگی طعم ندارد.

دلتنگی حسی است که سخت می‌شود توصیفش کرد. نه غم است و نه شادی، نه امید و نه ناامیدی. چیزی بین لبخند و اشک. همان لحظه‌ای که با شنیدن آهنگی قدیمی ناگهان چیزی در دلت می‌لرزد، یا وقتی بوی غذای خانه‌ی کودکی‌ات در خیابان غریبه‌ای به مشامت می‌خورد.

پژوهشی تازه در مجله‌ی Emotion با عنوان The Bittersweet Nature of Nostalgia: How Longing Gives Meaning to the Present توضیح می‌دهد که دلتنگی نه احساس منفی است، نه صرفاً حسرت گذشته؛ بلکه واکنشی پیچیده و عمیق است که ذهن از آن برای حفظ معنا و انسجام خود استفاده می‌کند.

روان‌شناسان در این مطالعه صدها نفر را مورد بررسی قرار دادند و دریافتند که وقتی افراد درباره‌ی لحظات گذشته‌ی زندگی خود می‌نویسند، احساسات دوگانه‌ای در آن‌ها فعال می‌شود. در اسکن مغزی، بخش‌هایی از مغز که با درد عاطفی مرتبط‌اند (مثل قشر کمربندی قدامی)، هم‌زمان با بخش‌هایی که احساس گرما و صمیمیت را کنترل می‌کنند (مثل هیپوکامپ و آمیگدال) روشن می‌شود.

به‌عبارت دیگر، دلتنگی هم‌زمان درد و آرامش تولید می‌کند.
این دوگانگی همان چیزی است که روان‌شناسان آن را bittersweetness یا «شیرینیِ تلخ» می‌نامند.

اما چرا ذهن ما به چنین تجربه‌ی متناقضی نیاز دارد؟
پژوهشگران می‌گویند انسان موجودی است که معنا را از پیوند میان گذشته و حال می‌سازد. وقتی از گذشته یاد می‌کنیم، در واقع داریم تکه‌های پراکنده‌ی هویت خود را دوباره کنار هم می‌چینیم. دلتنگی کمک می‌کند احساس کنیم «منِ گذشته» و «منِ حال» هنوز به هم متصل‌اند.

یکی از شرکت‌کنندگان در مصاحبه گفته بود:
«هر بار به دوران دبیرستان فکر می‌کنم، دلم می‌گیره ولی یه‌جور حس امنیت هم دارم. انگار اون آدم هنوز یه گوشه‌ای از من هست.»

به‌گفته‌ی پژوهشگران، همین پیوند است که دلتنگی را از افسوس جدا می‌کند. افسوس یعنی آرزو کنی کاش برگردد، اما دلتنگی یعنی بدانی نمی‌شود، و با این حال لبخند بزنی.

از نظر زیستی هم دلتنگی نقشی سازنده دارد.
در بدن، هنگام یادآوری خاطرات عاطفی، هورمون اکسی‌توسین ترشح می‌شود؛ همان ماده‌ای که هنگام در آغوش گرفتن دیگران هم آزاد می‌شود.
به همین دلیل است که وقتی دلتنگ می‌شویم، حس نزدیکی بیشتری به اطرافیان پیدا می‌کنیم و گاهی حتی مهربان‌تر می‌شویم.

اما دلتنگی فقط به گذشته مربوط نیست.
روان‌شناسان در بخش دیگری از پژوهش نشان دادند که احساس نوستالژی در زمان‌های بحران بیشتر فعال می‌شود. وقتی دنیا ناپایدار به نظر می‌رسد، ذهن ناخودآگاه به گذشته پناه می‌برد تا از طریق یاد خاطرات، حس تداوم پیدا کند.
به همین دلیل در دوران پاندمی یا در بزنگاه‌های جمعی (مثل جنگ‌ها یا مهاجرت‌ها)، مردم بیشتر سراغ عکس‌های قدیمی یا موسیقی‌های گذشته می‌روند.

پژوهشگران می‌گویند دلتنگی در واقع یک مکانیسم روانی برای زنده نگه داشتن امید است.
هر بار که از گذشته یاد می‌کنیم، در واقع به خودمان یادآوری می‌کنیم که زندگی می‌تواند معنا داشته باشد؛ چون زمانی معنا داشته است.

اما وجه خطرناک این حس زمانی است که از «احساس پیوند» به «گریز از حال» تبدیل شود.
وقتی دلتنگی به شکلی افراطی بروز کند، فرد ممکن است در خاطرات پناه بگیرد و از مواجهه با واقعیت فرار کند.
در این حالت، گذشته تبدیل به پناهگاهی می‌شود که مانع رشد حال می‌شود.

با این حال، در بیشتر موارد، دلتنگی نقش متعادلی در روان ما دارد:
به ما یادآوری می‌کند چه چیزهایی برایمان مهم بوده و هنوز هست.

به قول نویسندگان مقاله:
«نوستالژی دردِ پیوند است؛ نه از دست دادن، بلکه ادامه‌ی ارتباط با آن‌چه رفته است.»

شاید به همین دلیل است که دلتنگی همیشه کمی زیباست.
چون هرچقدر هم زمان گذشته باشد، هنوز درونش نشانه‌ای از عشق وجود دارد؛ عشقی که شاید تمام شده باشد، اما محوشدنی نیست.

پس دفعه‌ی بعد که دلت برای کسی یا جایی گرفت، نترس از این احساس دوگانه.
بگذار دلت بگیرد و لبخند بزنی.
چون در آن لحظه، داری به گذشته سلام می‌کنی و به زندگی یادآوری می‌کنی که هنوز معنا دارد.

منبع: Emotion Journal – The Bittersweet Nature of Nostalgia: How Longing Gives Meaning to the Present

مقالات مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا