وقتی شادی بیش از حد، خودش منبع اضطراب میشود.

شادی، در ظاهر، سادهترین آرزوی انسان است. اما اگر دقیقتر نگاه کنیم، میبینیم بسیاری از ما از آن فرار میکنیم. لحظهای که حالمان خوب میشود، صدایی در درونمان میگوید: «صبر کن، زیادی خوشحالی… الان حتماً اتفاق بدی میافتد.» این ترس پنهان از شادی، موضوع پژوهشی تازه در Journal of Positive Psychology با عنوان The Fear of Happiness: Understanding the Paradox of Joy in Modern Society است؛ مطالعهای که نشان میدهد ذهن انسان مدرن نهتنها برای رسیدن به شادی تلاش میکند، بلکه همزمان از آن میترسد.
پژوهشگران این پدیده را chirophobia نامیدهاند؛ یعنی «ترس از شادی». آنها در مصاحبه با بیش از دو هزار نفر از کشورهای مختلف دریافتند که بخش بزرگی از افراد، در ناخودآگاه خود، شادی را با خطر، آسیب یا از دست دادن پیوند میدهند. در فرهنگهایی که بیثباتی اقتصادی، فشار اجتماعی یا رقابت دائمی حاکم است، مردم یاد گرفتهاند به احساس خوب اعتماد نکنند. انگار ذهن باور دارد هر لحظهی خوشی، پیشدرآمد فاجعه است.
در گزارش پژوهش آمده است که بسیاری از شرکتکنندگان گفتهاند هنگام شادی عمیق، نوعی دلنگرانی خفیف در خود حس میکنند. یکی از آنها میگوید: «هر وقت حس میکنم زندگی داره خوب پیش میره، مضطرب میشم، چون فکر میکنم یه جای کار قراره خراب بشه.»
این الگو، بهویژه در میان نسلهای جوانتر بیشتر دیده میشود. نسلی که با بحرانهای پیدرپی، ناامنی شغلی و مقایسهی بیپایان در شبکههای اجتماعی بزرگ شده است.
روانشناسان توضیح میدهند که ترس از شادی، در اصل سازوکاری دفاعی است. ذهن برای جلوگیری از ناامیدی، سعی میکند شادی را کنترل کند. یعنی اگر از قبل خودت را آمادهی سقوط کنی، دردِ افتادن کمتر میشود. این رفتار یادآور اصطلاحی قدیمی در روانکاوی است: پیشدفاع؛ تلاش ناخودآگاه برای خنثی کردن هیجان مثبت، پیش از آنکه شرایط بیرونی آن را از بین ببرد.
اما این پیشدفاع، در عمل شادی را مسموم میکند. انسان مدرن یاد گرفته است در اوج لذت، ترمز بکشد. نمیگذارد لحظهی خوب دوام بیاورد، چون نمیخواهد «وابسته» شود. در یکی از نتایج جالب تحقیق، شرکتکنندگانی که نمرهی بالایی در ترس از شادی داشتند، در ارزیابی رضایت از زندگی نیز پایینتر بودند. نه چون زندگیشان بدتر بود، بلکه چون اجازهی خوشحال بودن به خودشان نمیدادند.
پژوهش همچنین نشان میدهد رسانهها و فضای مجازی در تشدید این پدیده نقش دارند. وقتی تصاویر شادی دیگران مدام در معرض دید است، شادی شخصی به جای حس طبیعی، تبدیل به مقایسه میشود. شادی به رقابت بدل میشود و در رقابت، همیشه بازندهای وجود دارد. در چنین فضایی، حتی خوشحالی هم میتواند استرسزا باشد: «آیا شادی من به اندازهی شادی بقیه واقعی است؟»
اما شاید ریشهی عمیقتر این ترس در این باشد که شادی، ما را بیدفاع میکند. وقتی میخندیم، گارد ذهنیمان پایین میآید؛ و ذهنی که به زخم و تهدید عادت کرده، این وضعیت را خطرناک میداند. به تعبیر شاعرانهتر، برای ذهن مدرن، «شادی یعنی باز کردن درِ دل به روی جهان»، و جهان، در تجربهی جمعی ما، همیشه مهربان نبوده است.
در گفتوگوهای پایانی پژوهش، یکی از شرکتکنندگان جملهای گفت که در گزارش نهایی نقل شده است:
«من از شادی نمیترسم، از بعدش میترسم.»
شاید همین جمله خلاصهی وضعیت روانی ما باشد. ما نه از حال خوب، بلکه از پایانش میترسیم.
پژوهشگران پیشنهاد میکنند برای رهایی از این چرخه، باید رابطهی خود را با مفهوم «پایداری» بازتعریف کنیم. شادی پایدار وجود ندارد، اما همین گذرا بودن، ارزشش را میسازد. اگر بتوانیم شادی را نه بهعنوان «وضعیتی دائمی»، بلکه بهعنوان «لحظهای انسانی» بپذیریم، از ترسش هم کاسته میشود.
به قول نویسندگان مقاله: «انسانی که میخواهد همیشه خوشحال باشد، از همان ابتدا راهش را گم کرده است؛
اما انسانی که میتواند لحظهای خوشحال باشد، واقعاً زندگی کرده است.»
در دنیایی که از ما میخواهد همیشه در حال دستیابی، رقابت و مقایسه باشیم، شاید بزرگترین شجاعت این باشد که لحظهای خوش باشیم؛ بیدفاع، بیدلیل، و بیهراس از بعدش.




