روانشناسی

در جهانی که همه‌چیز بیدار است، خواب تنها پناه خیال شده است.

رویا روزی بخشی از زندگی بود، نه حاشیه‌اش. چیزی میان واقعیت و خیال، جایی که ذهن پس از خستگی روز به خود پناه می‌برد تا خودش را بازیابد. اما در جهان امروز، حتی خواب هم دیگر پناهگاه امنی نیست. پژوهشی تازه با عنوان The Decline of Dreaming: Modern Life and the Erosion of the Subconscious در مجله‌ی Consciousness and Cognition نشان می‌دهد که انسانِ مدرن نه‌فقط کمتر از گذشته رویا می‌بیند، بلکه کیفیت و عمق رویاهایش هم کاهش یافته است.

در گذشته، رویا دری بود به ناخودآگاه جمعی. از اسطوره‌های سومری تا تعبیرهای فرویدی، از خوابِ پیامبران تا الهام شاعران، رویاها نقش واسطه‌ای میان درون و بیرون، میان انسان و جهان داشتند. اما در دنیای امروز که همه‌چیز روشن، مستند و قابل‌پیگیری است، جایی برای تاریکی و ابهامِ خواب باقی نمانده. ذهنی که در تمام طول روز زیر نور صفحه‌نمایش‌ها بیدار مانده، شب‌ها دیگر نمی‌تواند به‌راحتی خاموش شود.

در پژوهش آمده که میانگین زمان ورود به مرحله‌ی REM – همان مرحله‌ای که رویا در آن شکل می‌گیرد – در پنجاه سال اخیر تا حدود ۲۰ درصد کاهش یافته است. به‌عبارتی، ما نه‌فقط کمتر خواب می‌بینیم، بلکه زودتر از خواب رویاگونه بیرون می‌پریم. عوامل این کاهش، ترکیبی از استرس مزمن، نور مصنوعی، استفاده‌ی شبانه از موبایل و اختلال در چرخه‌ی ملاتونین معرفی شده‌اند. مغز در جهانی که همیشه روشن است، نمی‌تواند شب را باور کند.

اما نکته فقط فیزیولوژیک نیست. پژوهشگران از چیزی عمیق‌تر حرف می‌زنند: فرهنگِ از دست‌رفتن خیال. در جوامع سنتی، خواب و رؤیا بخش مهمی از روایت‌های جمعی بودند؛ چیزی که افراد درباره‌اش حرف می‌زدند، می‌نوشتند، یا به آن معنا می‌دادند. امروزه اما گفتن از رؤیا اغلب به‌عنوان امری بی‌اهمیت یا حتی خرافی نادیده گرفته می‌شود. ما جهان بیرون را دقیق‌تر از همیشه می‌فهمیم، اما دنیای درون را کمتر تجربه می‌کنیم.

در مصاحبه‌هایی که برای این مطالعه انجام شده، بسیاری از شرکت‌کنندگان می‌گویند مدت‌هاست رؤیایی به یاد نمی‌آورند. برخی اعتراف می‌کنند که در خواب هم درگیر وظایف روزمره‌اند؛ در خواب کار می‌کنند، می‌نویسند، پاسخ می‌دهند. یکی از پژوهشگران این وضعیت را «استعمار خواب» نامیده: یعنی تسخیر آخرین قلمرو آزاد ذهن توسط منطق بهره‌وری.

در گذشته، رؤیا بخشی از نظام معنا بود. فروید آن را «راه پادشاهی به ناخودآگاه» نامید، یونگ از «زبان اسطوره‌ای روح» سخن گفت، و حتی انسان‌های عادی رویا را نشانه‌ای از پیوند خود با نیروهای مرموز زندگی می‌دانستند. اما در دوران دیجیتال، رویا به حاشیه رانده شده است؛ چیزی تصادفی و بی‌ارزش که میان دو هشدار گوشی اتفاق می‌افتد. ما به‌جای تفسیر رؤیاهایمان، آن‌ها را با اعلان‌های صبحگاهی جایگزین کرده‌ایم.

پژوهش نشان می‌دهد انسان‌هایی که در طول روز تجربه‌های ذهنی غنی‌تری دارند – مطالعه، موسیقی، سکوت، یا تعاملات عمیق انسانی – معمولاً رویاهای پیچیده‌تر و معنادارتری نیز تجربه می‌کنند. در مقابل، کسانی که بیشتر زمان خود را در فضای دیجیتال سپری می‌کنند، نه‌تنها کمتر رؤیا می‌بینند بلکه محتوای رویاهایشان نیز تکراری‌تر، سطحی‌تر و شبیه به تصاویر شبکه‌های اجتماعی است. ذهن، آن‌چه را می‌بلعد، در خواب هم بازتولید می‌کند.

یکی از نویسندگان مقاله می‌گوید: «رویا همان جایی است که ذهن، خودش را بی‌واسطه تماشا می‌کند.» اما در زندگی امروز، ذهن هرگز تنها نیست. حتی در تاریکی، نوری از صفحه‌ی گوشی بر صورت ما می‌تابد، و ناخودآگاه زیر روشنایی مداوم کم‌کم خاموش می‌شود. ما در حالی می‌خوابیم که جهان هنوز بیدار است؛ و شاید همین بیداریِ بی‌پایان، خواب را از ما ربوده است.

روان‌شناسان هشدار می‌دهند که این خاموشی خیال فقط مسئله‌ای عاطفی نیست؛ پیامدهای شناختی و عمیقی دارد. رؤیا به مغز کمک می‌کند تا احساسات سرکوب‌شده را پردازش کند، خاطرات را مرتب کند و مسیرهای عصبی تازه بسازد. وقتی این فرآیند مختل شود، ذهن در طول روز پر از «بازتاب‌های ناتمام» می‌شود؛ یعنی افکار و هیجاناتی که راهی برای خروج پیدا نکرده‌اند. این همان خستگی ذهنی مزمنی است که بسیاری از افراد تجربه‌اش می‌کنند، حتی وقتی به‌ظاهر استراحت کرده‌اند.

پژوهشگران پیشنهاد می‌کنند برای بازگرداندن رؤیا به زندگی باید دوباره «زمان بی‌هدف» ایجاد کرد؛ زمانی برای سکوت، تاریکی و بی‌اتصالی. خاموش‌کردن گوشی پیش از خواب، پرهیز از نور آبی، و اجازه دادن به ذهن برای سرگردانی در روز، همگی می‌توانند راهی برای بازیابی قدرت خیال باشند. به بیان ساده‌تر، باید یاد بگیریم دوباره بیکار شویم؛ نه در معنای تنبلی، بلکه در معنای رها بودن از هجوم محرک‌ها.

اما شاید ما از رؤیا نه فقط به خاطر نور و سر و صدا، بلکه از ترسش گریخته‌ایم. رؤیا آینه‌ای است که صادقانه‌ترین چهره‌ی ما را نشان می‌دهد؛ میل‌هایی که انکار کرده‌ایم، تصمیم‌هایی که ازشان گریخته‌ایم، و ترس‌هایی که زیر لب خفه‌شان کرده‌ایم. دنیای مدرن، دنیای فرار از ابهام است، و رؤیا، تماماً ابهام.

در پایان مقاله آمده است: «انسانِ بی‌رؤیا، انسانی است که دیگر با ناخودآگاهش گفت‌وگو نمی‌کند.» و شاید همین گفت‌وگوست که روزگاری به زندگی‌مان عمق می‌داد. در جهانی که همه‌چیز بیدار است، رؤیا آخرین قلمرویی‌ست که هنوز خاموشی را بلد است؛ قلمرویی که اگر از دست برود، خیال هم می‌میرد.

شاید باید دوباره خواب را جدی بگیریم، نه فقط برای استراحت، بلکه برای معنا. چون ذهنی که نمی‌خوابد، دیر یا زود بیداری را هم از دست می‌دهد.

منبع: Consciousness and Cognition – The Decline of Dreaming: Modern Life and the Erosion of the Subconscious

مقالات مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا