فیلمفیلم و سریال

یک دنیا خیال؛ نگاهی به روان‌کاویِ فانتزی در A Big Bold Beautiful Journey

وقتی فهمیدم Phoebe Waller‑Bridge در این فیلم بازی کرده است، از ته قلب ذوق‌زده شدم؛ چون همیشه بازی‌های او برایم نقطهٔ قوت بوده‌اند. اما بعد از دیدن فیلم، رفته‌رفته متوجه شدم که حضورش کم‌تر از آن بود که انتظار داشتم؛ در واقع، فقط پنج دقیقه بازی داشت و از آن لحظهٔ هیجان‌آور دریافتم که فیلم بیش از آن‌که بخواهد بازیگران را برجسته کند، جلوه‌های ویژه‌اش را در کانون قرار داده است. با این همه، بازی‌ها در سطح خوبی بودند؛ نه عالی، اما قابل قبول؛ حسِ اینکه بازیگران می‌دانستند چه کاری باید بکنند، نه آن‌قدر که مخاطب را با خود ببرند، اما نه آن‌قدر که جلب توجه کنند.

فضای فیلم واقعاً ترکیبی جالب داشت؛ هم فانتزی بود، هم رئال. این ترکیب شما را وارد جهانی می‌کند که از مسیرِ معمولِ داستان فاصله می‌گیرد، جایی که درهای عجیبی باز می‌شوند، گذشته و حال در هم می‌آمیزند، و زندگی گویی قابلِ بازبینی است. فیلم با ایدهٔ «چه می‌شد اگر می‌توانستید یکی از لحظات تعیین‌کنندهٔ زندگی‌تان را دوباره زنده کنید؟» شروع می‌شود و سپس این لایهٔ فانتزی را با لایه‌ای روان‌شناختی ترکیب می‌کند: خاطره، پشیمانی، فرصت دوباره. اینجاست که مخاطب می‌تواند هم لذت ببرد از رنگ‌ها، نورها، طراحی‌های بصری؛ و هم دچار احساس کاستی شود چون گویا همه‌چیز با سازه پیش رفته است.

به‌نظر من دلیل امتیاز پایین‌تر مخاطبان نسبت به توقع اولیه همین است: فیلم قصد داشته مفاهیم روان‌شناختی زیادی را در خود جای دهد — «ردپای خاطره»، «ترس از اشتباه»، «فرصت دوباره برای عشق»، «تصحیح گذشته» — اما به‌جای اینکه این مفاهیم را به‌صورت طبیعی در دل روایت بکار بگیرد، آن‌ها را مثل ابزار سازه‌ای بیرون از داستان گذاشته است. یعنی احساس کردم مفاهیم بیش از حد نشان داده شدند تا اینکه زندگی شوند. مخاطب وقتی از شخصیت فاصله می‌گیرد، نرخ هم‌ذات‌پنداری پایین می‌آید و در نتیجه، امتیازش را پایین‌تر می‌دهد.

از سوی فنّی باید بگویم جلوه‌های ویژه فیلم واقعاً کار شده‌اند. کارگردان Kogonada و تیمش توانسته‌اند ترکیبی از تصویرِ رؤیایی و واقعیت را خلق کنند؛ درهایی که شما از میان‌شان می‌گذرید، خودروهایی که در مسیرهای عجیب و نورانی حرکت می‌کنند، و لحظاتی که حس می‌کنید دنیا دارد با شما حرف می‌زند. این جنبهٔ بصری فیلم، بی‌اغراق، یکی از نقاط برجسته آن است؛ جایی که طراحی صحنه، نورپردازی و تدوین به هم می‌رسند و تجربه‌ای بصری می‌سازند که می‌شود آن را «بزرگ، جسور، زیبا» نامید. البته همان‌طور که گفتم، بازی‌ها به همان اندازه درخشان نبودند؛ شخصیت‌ها بیشتر نماد شدند تا انسان؛ نور فلش خورد، جلوه زده شد، اما احساسِ خردشده‌تر بود.

در پایان، اگر بخواهم جمع‌بندی کنم: A Big Bold Beautiful Journey فیلمی است با ظرفیت بالا، اما نه کاملاً موفقِ اجرا. بازی‌ها خوب بودند، اما نه فوق‌العاده. حضور کوتاه و گیراِ فیبی والر-بریج یکی از لحظات شیرین فیلم بود، اما کافی نبود تا کل تجربه را بالا بکشد. و آنچه برای من بیش از همه باقی ماند، جلوه‌های ویژهٔ فیلم بود که به‌واقع «زیبا» بودند؛ اما این زیبایی گاهی باعث شد داستان و شخصیت‌ها زیر سایهٔ کار بمانند.

اگر بخواهم یک توصیه بدهم: این فیلم را ببین اگر می‌خواهی سفر بصری داشته باشی، اما آماده باش اگر دنبال داستانی کاملاً عمیق و روان‌شناختی باشی، ممکن است کمی احساس کمبود کنی. تجربه‌اش لطف دارد، اما نکته‌هایش را باید دید با چشمِ زیبا و ذهنِ باز؛ نه صرفاً انتظار یک عشق کلاسیک.

IMDB

مقالات مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا