چرا درمان روانی در همهجا یکسان جواب نمیدهد؟ نگاهی فرهنگی به رواندرمانی مدرن

وقتی علم روان، زبان انسان را بلد نیست.
رواندرمانی مدرن، آنطور که در غرب شکل گرفته، مدعی است که به درون انسان میپردازد و از مرز فرهنگها فراتر میرود. اما پژوهشی تازه با عنوان Culturally Sensitive Mental Health Research: A Scoping Review نشان میدهد که این تصور بیش از حد خوشبینانه است. درمان روانی در عمل، بهندرت از بستر فرهنگیاش جدا میشود. آنچه در نیویورک یا لندن بهعنوان “درمان مؤثر” شناخته میشود، ممکن است در دهلی، تهران یا نایروبی نهتنها کارساز نباشد، بلکه سوءتفاهم و دلزدگی هم ایجاد کند.
پژوهشگران در این مرور تحلیلی نشان میدهند که بخش بزرگی از رواندرمانی جهانی، بر مدلهای غربی از فرد، احساس، و گفتوگو بنا شده است. در این مدل، انسان یک «فرد مستقل» است که در خلوت خود به درک و تغییر میرسد؛ اما در بسیاری از فرهنگها، از شرق آسیا تا خاورمیانه، «خود» در پیوند با خانواده، جامعه و خدا معنا دارد. درمانی که بر فردگرایی افراطی بنا شود، در چنین زمینههایی کارکرد طبیعی خود را از دست میدهد.
برای مثال، در جوامعی که احساسات باید در چارچوب نظم اجتماعی و احترام جمعی کنترل شود، درمان مبتنی بر ابراز آزادانهی احساسات ممکن است نه رهاییبخش، بلکه ناراحتکننده یا حتی شرمآور باشد. یا در جامعهای که گفتگو دربارهی رنج روانی تابو است، ورود مستقیم به مسئلهی افسردگی میتواند مقاومت ایجاد کند. در چنین موقعیتهایی، درمانگر باید ابتدا زبان فرهنگی رنج را یاد بگیرد — زبانی که گاهی استعاری است، گاهی جسمی. بسیاری از بیماران در فرهنگهای غیرغربی درد روانی را نه با واژههایی مثل «افسردگی» بلکه با عبارتهایی مانند «سنگینی قلب» یا «خستگی روح» بیان میکنند.
به همین دلیل است که نویسندگان مقاله میگویند رواندرمانی جهانی نیازمند نوعی «ترجمهی فرهنگی» است. نه ترجمهی واژهها، بلکه ترجمهی تجربه. باید درک کرد که مثلاً مفهوم «دروننگری» یا «اصالت خود» در فرهنگی که بر جمع و خانواده تأکید دارد، معنای دیگری پیدا میکند. روانشناسی غربی از دلِ تاریخی بیرون آمده که بر استقلال و فردیت تکیه دارد، اما روانشناسی شرقی یا بومی اغلب به همبستگی و معنا در ارتباط با دیگران توجه میکند.
این پژوهش همچنین نشان میدهد که درمانگران در کشورهای درحالتوسعه، وقتی روشهای غربی را بدون تغییر اجرا میکنند، با دو مشکل مواجه میشوند: یکی بیاعتمادی فرهنگی بیماران، و دیگری حس بیگانگی خودِ درمانگر. درمانگر گاهی ناچار است میان وفاداری به پروتکل علمی و همدلی با جهان زیستهی مراجع، یکی را انتخاب کند. بسیاری از متخصصان محلی میگویند احساس میکنند بیشتر نقش «مترجم فرهنگیِ درمان غربی» را دارند تا روانشناس مستقل.
اما نکتهی امیدبخش مقاله این است که در نقاط مختلف جهان، تلاشهایی برای بومیسازی رواندرمانی در حال شکلگیری است. در ژاپن، مفاهیمی چون «ایکیگای» (معنای زندگی) وارد جلسات درمانی شده؛ در هند، رواندرمانگران از آموزههای آیورودا و یوگا برای درک تعادل ذهن و بدن بهره میگیرند؛ و در ایران، برخی درمانگران در جلساتشان از شعر یا روایت دینی برای گفتوگو دربارهی رنج استفاده میکنند. اینها تلاشهایی است برای برقراری پلی میان علم و فرهنگ.
با این حال، نویسندگان هشدار میدهند که نباید این روند را با «بومیگرایی سطحی» اشتباه گرفت. صرف افزودن نمادهای محلی به درمان، بدون درک عمیق از ساختار فرهنگی، فقط ظاهر بومی به آن میدهد. هدف، ساختن درمانی است که درک کند چرا مردم در زبان خودشان از واژههایی مثل «دلتنگی» استفاده میکنند، نه «افسردگی»، و چرا گاهی دعا، گفتوگو با دوست یا کار جمعی برایشان شفابخشتر از مراجعه به کلینیک است.
پژوهش نتیجه میگیرد که علم روانشناسی، اگر میخواهد واقعاً جهانی باشد، باید از مرکزگرایی فرهنگی دست بکشد. روان انسان، در بستر فرهنگ معنا دارد. درمان مؤثر، همانقدر که به نظریه نیاز دارد، به گوش سپردن هم نیاز دارد.رواندرمانگر آینده شاید بیش از هرچیز، یک شنوندهی فرهنگی باشد؛ کسی که نه فقط به کلمات بیمار بلکه به زمینهای که آن کلمات از آن میآیند گوش میدهد. درمانگر مؤثر کسی نیست که نسخهی ازپیشنوشتهشدهای از غرب بیاورد، بلکه کسی است که میتواند «نقشهی درونی رنج» را در زبان بومی هر انسان بازخوانی کند. در این معنا، رواندرمانی چیزی میان علم و ترجمه است: ترجمهی ذهن از زبانی به زبان دیگر.
در پایان مقاله آمده است که جهانیشدن سلامت روان اگر بخواهد انسانی باقی بماند، باید از درون فرهنگها جهانی شود، نه از بیرون بر آنها تحمیل شود. درمان مؤثر یعنی درک آنکه هر رنجی پیش از آنکه روانشناختی باشد، روایی و فرهنگی است. انسان رنج میبرد در چارچوبی از باور، تاریخ و زبان، و هیچ تئوری نمیتواند این زمینه را نادیده بگیرد. شاید علم روان در قرن بیستویکم نه بهسوی حذف تفاوتها، بلکه بهسوی درک تفاوتها پیش میرود؛ چون تنها از دل تفاوت است که فهم مشترک پدید میآید.
منبع: BMC Psychiatry – Culturally sensitive mental health research: a scoping review




