انیمیشنفیلم و سریال

زندگی به مثابه یک کدو؛ انیمیشنی ساده اما عمیق درباره‌ی تنهایی، امید و ریشه‌های انسان بودن

کودکانی که با مداد رنگی دردشان را نقاشی کردند؛ نگاهی به تلخی و مهربانی در انیمیشن Life as a Zucchini


انیمیشن Life as a Zucchini مثل قصه‌ای‌ست که با مداد رنگی کشیده شده، اما هر خطش زخمی از واقعیت دارد. فیلم از همان ابتدا تو را با کودکی تنها و معصوم روبه‌رو می‌کند، پسربچه‌ای به نام ایکار، که مادرش او را «کدو» صدا می‌زند. حادثه‌ای ناگهانی او را بی‌سرپرست می‌کند و به پرورشگاهی می‌فرستد، جایی که با گروهی از کودکان دیگر آشنا می‌شود؛ هرکدام با گذشته‌ای تلخ‌تر از دیگری. در ظاهر همه‌چیز رنگی‌ست و طراحی‌ها نرم و بامزه‌اند، اما پشت این رنگ‌ها، اندوهی پنهان جریان دارد.

فیلم ساخته‌ی کلود باراس، کارگردان سوئیسی‌ست و بر پایه‌ی رمانی از ژیل پاری نوشته شده. با تکنیک استاپ‌موشن ساخته شده و طراحی عروسک‌ها به شکلی است که آدم احساس می‌کند بچه‌ها خودشان ساخته‌اندشان؛ چشم‌ها بزرگ، بدن‌ها کوچک، و حرکات کمی کند و خجالتی. این طراحی ساده و کودکانه عمداً انتخاب شده تا واقعیت سنگین داستان را قابل‌تحمل کند. ما قرار است از زاویه‌ی دید بچه‌ها جهان را ببینیم، نه از زاویه‌ی بزرگسالانِ قضاوتگر.


ایکار یا همان «کدو»، در پرورشگاه اول سردرگم است، مثل کسی که تازه به سیاره‌ای غریب تبعید شده. اما کم‌کم در میان بچه‌هایی که هرکدام زخمی از بی‌عدالتی دارند، معنا و آرامش را پیدا می‌کند. یکی پدرش را از دست داده، یکی قربانی خشونت خانگی است، دیگری فرزند معتادی بوده که فراموشش کرده. با این حال، در کنار هم یاد می‌گیرند که دوباره اعتماد کنند. در نگاه اول، فیلم درباره‌ی یتیم‌هاست، اما در لایه‌ی عمیق‌تر، درباره‌ی ریشه‌های انسان بودن است: درباره‌ی نیاز ما به لمس، توجه، و مهربانی.

از نظر بصری، Life as a Zucchini ترکیبی شگفت‌انگیز از رنگ‌های روشن و فضاهای تاریک است. اتاق‌ها پر از آبی‌ها و قرمزهای گرم‌اند، اما سایه‌ها همیشه در گوشه‌ای حضور دارند. این دوگانگی رنگی، انعکاس همان تناقض احساسی فیلم است: غم و امید در کنار هم، مثل اشک و لبخند هم‌زمان. موسیقی هم به همین ترتیب است؛ ملایم و کوتاه، با پیانویی ساده که انگار خودش هم از گریه خسته است.

فیلم نه از واقعیت فرار می‌کند و نه آن را رمانتیک می‌کند. صحنه‌هایی در آن هست که اگر از دید یک کودک نگاه نکنی، بسیار سنگین‌اند: حرف زدن درباره‌ی والدین معتاد، خشونت، و رهاشدگی. اما باراس این تلخی را با نگاهی شاعرانه به نمایش می‌گذارد. دوربین نزدیک است، مهربان است، و هرگز از کودکان سوءاستفاده نمی‌کند. همین صداقت باعث می‌شود تماشای فیلم دردناک اما رهایی‌بخش باشد.

از نظر روان‌شناسی، فیلم یک تمرین همدلی است. ما همراه کودکان رشد می‌کنیم و یاد می‌گیریم که آن‌ها فقط «قربانی» نیستند؛ بلکه توانایی شاد بودن، بازی کردن و عاشق شدن را دارند. «کدو» در پایان عاشق دختری به نام کامیل می‌شود، و آن رابطه‌ی ساده‌ و خالص، نقطه‌ی روشن فیلم است. عشق در اینجا نه رمانتیک است و نه بزرگسالانه، بلکه همان احساس کودکانه‌ی «تو منو می‌فهمی» است.

در یکی از زیباترین لحظات فیلم، وقتی یکی از بچه‌ها می‌گوید «ما همه یه جایی اشتباه کردیم که اینجاییم»، مربی به آن‌ها جواب می‌دهد: «نه، اشتباه از شما نبود.» این جمله شاید تمام فلسفه‌ی فیلم باشد. باراس در واقع دارد به مخاطب بزرگسال یادآوری می‌کند که ریشه‌ی بسیاری از رنج‌های کودکان در رفتار بزرگسالان است. دنیای کودکان ذاتاً پاک است؛ این ما هستیم که آن را آلوده می‌کنیم.

فیلم در جشنواره‌ی کن و آکادمی اسکار تحسین شد، اما ارزش واقعی‌اش نه در جوایز، بلکه در صداقتی است که دارد. برخلاف بسیاری از انیمیشن‌های امروزی که از جلوه‌های پیچیده پر شده‌اند، Life as a Zucchini به چیزی ساده‌تر تکیه دارد: احساس. درست مثل نقاشی‌ای که کودک با مداد رنگی کشیده اما در آن تمام حقیقت زندگی‌اش را گفته.

شاید دلیل تأثیر عاطفی فیلم همین باشد: کودک درون ما را بیدار می‌کند. همان کودکی که در جایی از زندگی‌مان به حاشیه رانده شد، ولی هنوز در گوشه‌ای از ذهنمان زنده است. دیدن این فیلم مثل گوش دادن به صدای آن کودک است؛ صدایی که می‌گوید «می‌ترسم، اما هنوز امید دارم».

در پایان، وقتی بچه‌ها لبخند می‌زنند و پرورشگاه را ترک می‌کنند، مخاطب هم نمی‌داند باید خوشحال باشد یا غمگین. زندگی همین است: تلخ و شیرین، رنگی و تاریک، پر از درد اما زنده. Life as a Zucchini یادمان می‌آورد که حتی در ساده‌ترین قصه‌ها، عمیق‌ترین حقیقت‌ها پنهان‌اند. شاید واقعاً این فیلم را خود بچه‌ها ساخته باشند، چون فقط آن‌ها بلدند این‌قدر ساده از رنج حرف بزنند بدون اینکه امید را فراموش کنند.
IMDB

مقالات مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا