روانشناسی

چطور تنهایی درک ما از جهان را تغییر می‌دهد؟ یافته‌های تازه از علم ذهن

جهانی که تنهاها می‌بینند، کمی متفاوت‌تر است.

پژوهشی تازه با عنوان Lonely Individuals Process the World in Idiosyncratic Ways نشان می‌دهد که افراد تنها، نه فقط در احساس، بلکه در ادراک هم با دیگران فرق دارند. محققان در این مطالعه که توسط تیمی از دانشگاه شیکاگو انجام شده، سعی کردند بفهمند آیا تنهایی می‌تواند واقعاً نحوه‌ی تفسیر مغز از جهان اطراف را تغییر دهد یا نه. نتیجه‌ این بود: بله، می‌تواند. و آن‌هم به شکلی عمیق‌تر از آنچه تصور می‌کردیم.

شرکت‌کنندگان در این پژوهش گروهی از افراد بودند که سطح متفاوتی از احساس تنهایی داشتند. از آن‌ها خواسته شد در حین تماشای مجموعه‌ای از تصاویر روزمره — خیابان، چهره، مناظر طبیعی، یا صحنه‌های اجتماعی — نظراتشان را بیان کنند و هم‌زمان، فعالیت مغزشان با fMRI ثبت شد. پژوهشگران دریافتند که مغز افراد تنها، اطلاعات را در الگوهای کمتر مشترک با دیگران پردازش می‌کند. یعنی درحالی‌که بیشتر افراد در مواجهه با یک تصویر اجتماعی (مثلاً گروهی از دوستان) الگوهای مشابهی از فعالیت مغزی نشان می‌دادند، در افراد تنها این الگوها متفاوت بود.

به زبان ساده‌تر، افراد تنها دنیا را به‌صورت شخصی‌تر و منحصر‌به‌فردتر تجربه می‌کنند. آن‌ها ارتباط کمتری میان نشانه‌های بیرونی و تفسیرهای مشترک فرهنگی دارند. مثلاً وقتی تصویری از گفت‌وگوی صمیمی دو نفر را می‌بینند، ممکن است ذهنشان به جزئیاتی برود که دیگران حتی متوجهش نمی‌شوند: زاویه‌ی بدن، حالت چشم‌ها، یا فاصله‌ی بین دو نفر. اما هم‌زمان، برداشتشان از «احساس مشترک» یا «حال کلی» صحنه کمتر با بقیه هم‌پوشانی دارد.

نویسندگان مقاله می‌گویند این پدیده نوعی «جدایی ادراکی» است که از تنهایی مزمن ناشی می‌شود. مغز انسان ذاتاً اجتماعی است و وقتی برای مدتی طولانی در نبود ارتباط واقعی کار می‌کند، مدارهای تفسیر اجتماعی‌اش به‌نوعی بازتنظیم می‌شوند. این بازتنظیم باعث می‌شود فرد جهان را با معیارهای شخصی‌تر بسنجد، کمتر تحت‌تأثیر نشانه‌های گروهی باشد، و در نتیجه، احساس فاصله‌اش با دیگران بیشتر شود — چرخه‌ای که خودِ تنهایی را تداوم می‌دهد.

از نظر روان‌شناختی، این یافته نکته‌ی ظریفی دارد: تنهایی فقط نبودِ همراه نیست، نوعی تغییر در شیوه‌ی بودن با جهان است. فرد تنها نه‌تنها از جامعه دور می‌شود، بلکه به‌مرور از «زبان مشترک احساسات» هم فاصله می‌گیرد. حتی ممکن است برداشت او از شادی، غم یا صمیمیت با معیار جمعی متفاوت شود. این همان چیزی‌ست که باعث می‌شود بازگشت به جمع برای افراد تنها دشوارتر باشد، چون تفاوت ادراکی به شکل نادیدنی میان آن‌ها و دیگران حائل می‌سازد.

پژوهشگران البته اضافه می‌کنند که این نوع «تک‌افتادگی ادراکی» الزاماً منفی نیست. در بسیاری از موارد، افراد تنها نگاه خلاقانه‌تر و جزئی‌نگرتری دارند. چون ذهن آن‌ها کمتر از چارچوب‌های اجتماعی تأثیر می‌گیرد، احتمال دارد در جزئیات، زیبایی‌ها یا ارتباط‌هایی را ببینند که دیگران نادیده می‌گیرند. به همین دلیل، برخی از افراد خلاق یا نویسندگان بزرگ، خود را در انزوا راحت‌تر می‌یابند؛ جایی که مغزشان می‌تواند جهان را به‌گونه‌ی خودش معنا کند.

با این حال، وقتی این نوع ادراک با احساس طرد یا دلسردی همراه شود، نتیجه‌اش می‌تواند رنج‌بار باشد. چون هرچه فرد بیشتر در دنیای ذهنی خودش فرو می‌رود، کمتر می‌تواند بازخوردی از دنیای واقعی بگیرد، و در نتیجه، تصویرش از خود و دیگران ممکن است تحریف شود.

به گفته‌ی محققان، یکی از کلیدهای شکستن این چرخه، بازسازی تجربه‌ی مشترک است: صحبت کردن، تماشای فیلم یا انجام فعالیتی جمعی که به مغز یادآوری کند «ادراک اشتراکی» هنوز ممکن است. تجربه‌ی کوچکِ درک مشترک، حتی اگر موقتی باشد، می‌تواند مدارهای اجتماعی مغز را دوباره هم‌سو کند.

در پایان مقاله آمده است که تنهایی، فقط یک احساس نیست، بلکه نوعی فیلتر در ادراک است. جهان برای فرد تنها، رنگی دیگر دارد — نه الزاماً تیره‌تر، اما قطعاً متفاوت‌تر. و شاید همین تفاوت است که هم سرچشمه‌ی رنج باشد، هم منبعی برای نگاه تازه به جهان.

منبع: arxiv.org – Lonely Individuals Process the World in Idiosyncratic Ways

مقالات مشابه

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا