تئاتر

وقتی قافیه‌ها خسته می‌شوند: نگاهی به اجرای «شب دوازدهم» در تماشاخانه هما

نمایش «شب دوازدهم» نوشته‌ی ویلیام شکسپیر، به کارگردانی محسن صادقی در سالن ۱ تماشاخانه‌ی هما روی صحنه رفت. اثری که در عمل بیشتر به تقلایی برای احیای شوخ‌طبعی‌های تخت‌حوضی شباهت داشت؛ تقلایی پر سروصدا، اما کم‌رمق.

صحنه عملاً دکور نداشت. فضای خالی، نه مینیمالیستی بود و نه هدفمند، فقط خالی بود. در چنین شرایطی، همه‌چیز به بازی بازیگران و طراحی نور وابسته می‌شود، اما نورپردازی هم کم‌جان بود و نه فضا ساخت و نه حس. اجرا از همان ابتدا با موسیقی زنده آغاز شد، چیزی که می‌توانست نقطه‌ی قوت نمایش باشد، ولی تبدیل شد به همراهی بی‌اثر. موسیقی بیش از آن‌که جزئی از روایت باشد، به صدایی پس‌زمینه‌ای شبیه بود که گاهی هم با ریتم و لحن دیالوگ‌ها نمی‌خواند.
کارگردان سعی کرده بود با قافیه‌دار کردن دیالوگ‌ها و افزودن ضرباهنگ موزیکال، نمایش را مدرن‌تر یا شوخ‌تر جلوه دهد، اما این ترفند خیلی زود به ضد خود تبدیل شد. دیالوگ‌ها به جای بازی با زبان، به بازی با اعصاب نزدیک شدند. شوخی‌ها سطحی بودند و گاهی به شوخی‌های جنسی نزدیک می‌شدند؛ چیزی که شاید در نگاه اول برای جلب خنده طراحی شده بود، اما در نهایت نه خنده‌ای ماندگار به جا گذاشت و نه طنزی مؤثر. به نسبت هجو و کمدی اجرا، خنده‌های تماشاگران بسیار کم بود.
بازی بازیگران در سطحی میانه قرار داشت. نه درخشش خاصی دیده می‌شد و نه ضعف فاحشی. از نوع تلاشی که در چهره‌ها پیداست، معلوم بود گروه صادقانه کار کرده‌اند و دوست داشتند نمایش موفقی ارائه دهند. اما وقتی کارگردانی نتواند انرژی و هماهنگی لازم را بین صحنه‌ها ایجاد کند، تلاش بازیگران هم به چشم نمی‌آید. در لحظاتی از نمایش می‌شد دید که بازیگرها بیش از آن‌که در نقش غرق شوند، نگران حفظ ریتم و قافیه‌ی دیالوگ‌اند.
با این‌که نمایش شلوغ بود، انرژی روی صحنه بالا می‌رفت و بازیگران تمام توانشان را می‌گذاشتند، اما من وسط اجرا خوابم گرفت. شاید چون نمایش با وجود تمام صداها و حرکت‌ها، روح نداشت. درواقع، همین تضاد بین هیاهو و بی‌روح بودن، خلاصه‌ی وضعیت اجرا بود.
پوستر نمایش هم درست مانند خودش طراحی شده بود؛ بی‌سلیقه، بی‌جهت، و ناهماهنگ با روح شکسپیر. آن تصویر ساده و نچسب و کلاژ مانند از همان ابتدا پیش‌زمینه‌ای از کیفیت کار می‌داد که متأسفانه درست از آب درآمد. «شب دوازدهم» در این شکل، نه ادای دین به شکسپیر بود و نه بازخوانی مدرن او؛ فقط نمایشی بود پر از تلاش صادقانه و نتیجه‌ای خسته‌کننده.
شاید بهترین تعریف برای این اجرا همین باشد: کاری که می‌خواست تماشاگر را بخنداند، اما خودش بیش از همه جدی بود. تلاشی برای شاد کردن که به خستگی ختم شد. در نهایت «شب دوازدهم» در سالن ۱ تماشاخانه‌ی هما بیش از آن‌که شبی برای خنده باشد، شبی برای تماشای ازدحام ایده‌هایی بود که هیچ‌کدام درست روی پا نایستادند.
تیوال

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا