عمومی

صد سال تنهایی؛ عبور از نسل‌ها، عبور از تنهایی

نگاهی شخصی به سریال جدید نتفلیکس و جهان روانی گابریل گارسیا مارکز

راستش «صد سال تنهایی» همیشه برای من بیشتر از یک رمان بوده؛ یه جور تجربه‌ ذهنی، ترکیب شیرین و تلخِ خیال و واقعیت. وقتی نتفلیکس بالاخره اقتباس تصویریش رو منتشر کرد، اولین چیزی که برام جالب بود این بود که آیا این جهان جادویی و پر از استعاره می‌تونه روی پرده هم زنده بمونه؟

جواب کوتاه من: بله، تا حد زیادی. ولی نه بدون قربانی دادن‌هایی در مسیر.

تنهایی که نسل به نسل می‌چرخه

در این سریال، مثل کتاب، تنهایی یه حس فردی نیست، یه ارثه. از خوزه آرکادیو تا آئورلیانوها، هر نسل توی یه شکل جدید از تنهایی گیر می‌کنه؛ یکی توی قدرت، یکی توی عشق، یکی توی حافظه. انگار توی خانواده بوندیا، اسم‌ها تکرار می‌شن تا نشون بدن سرنوشت هم قراره تکرار بشه.

از نگاه روانشناسی، این چرخه یادآور همون چیزی‌ه که یونگ بهش می‌گفت «الگوی تکرارشونده‌ی ناخودآگاه جمعی». هیچ‌کس تا وقتی آگاه نشه، ازش فرار نمی‌کنه.

و فراموشی؟ فراموشی در مکوندو یه پناهگاهه؛ راهی برای زنده‌موندن. ولی درست همون فراموشی، ریشه‌ی تکرار اشتباه‌هاست. شاید همین‌جاست که اسم سریال دوباره معنا پیدا می‌کنه: تنهایی‌ای که از یاد می‌ره، دوباره تکرار می‌شه.

جادوی واقعی؛ درون ذهن ماست

کارگردان‌ها (الکس گارسیا لوپز و لورا مورا) یه تصمیم هوشمندانه گرفتن: رئالیسم جادویی رو با افکت‌های عجیب و پرزرق‌وبرق اشتباه نگرفتن. جادو در این سریال از بیرون نمیاد؛ از درون ذهن و نگاه شخصیت‌ها می‌جوشه. پرواز ارواح، باران بی‌پایان، یا خواب‌هایی که با واقعیت قاطی می‌شن، اینجا فقط تصویر نیستن، بلکه نشونه‌ی حالت روانی آدم‌ها هستن. در واقع هر اتفاق خارق‌العاده‌ای توی مکوندو، استعاره‌ایه از چیزی که درون ذهن و ضمیر شخصیت‌ها داره می‌گذره.

جزئیات فنی که دنیای مکوندو رو واقعی می‌کنن

از نظر بصری، سریال خیره‌کننده‌ست. رنگ‌ها دقیق انتخاب شدن: زردهای خورشیدی در دوران شکوفایی، آبی و خاکستری در روزهای فراموشی. فیلم‌برداری توی خود کلمبیا انجام شده و حس خاک، گرما و رطوبت از قاب‌ها می‌چکه. صداگذاری هم یه نقطه قوت واقعیه. بارون، باد، زنگ ناقوس، حتی صدای حشره‌ها—همه در خدمت حس زمان و تنهایی‌ان. فقط روایت صوتی (Voice-over) یه‌جاهایی زیادی کتابی به نظر می‌رسه؛ حس می‌کنی کسی داره برات رمان رو می‌خونه. ولی از حق نگذریم، لحن شاعرانه‌ی مارکز بدونش ناقص می‌موند.

اورسولا؛ زمینِ ساکن وسط طوفان

مارلیدا سوتو در نقش اورسلای میانسال، به‌نظرم روح سریاله. در دنیایی که مردها درگیر وسواس، جنگ یا رویاهای خودشونن، اورسولا تنها آدمیه که ریشه داره. سوتو با بازی خونسرد، صدای بم و نگاه‌های سنگینش، زنی رو می‌سازه که به‌جای حرف، با دوام آوردن حرف می‌زنه. او نماد آگاهی و صبوریه؛ نیرویی که نسل‌ها رو نگه می‌داره، حتی وقتی خودش داره در سکوت می‌سوزه.

منتقدی نوشته بود «مارلیدا سوتو مثل خود زمین است؛ محکم، بی‌تکلف، و درعین‌حال پر از راز.» دقیقاً همینه. اگه بخوام ساده بگم، اورسولا همون شخصیتی‌ه که باعث می‌شه تاریخ مکوندو برای مدتی از فروپاشی عقب بیفته. زنی که می‌فهمه نمی‌شه چرخه‌ی زمان رو شکست، ولی می‌شه کمی بیشتر دوام آورد.


نتیجه: میان خیال و تاریخ

اقتباس نتفلیکس از «صد سال تنهایی» تونسته جوهر اصلی رمان رو منتقل کنه: این‌که زندگی، تاریخ و تنهایی ما مدام تکرار می‌شن، چون ما مدام فراموش می‌کنیم.ربا وجود ضعف‌هایی در ریتم و روایت، سریال از نظر فضاسازی و بازی‌ها به‌ویژه در نقش اورسولا، واقعاً دیدنیه.

مارکز می‌گفت: “زندگی چیزی نیست جز زنجیره‌ای از تنهایی‌هایی که میانشان خیال زندگی می‌کنیم.” و این سریال دقیقاً همین حس رو زنده می‌کنه. در جهانی که همه‌چیز تکرار می‌شه، شاید فقط همون‌ها نجات پیدا کنن که جرأت نگاه‌کردن دارن، حتی اگر نگاهشان خسته باشد.

دیدگاهتان را بنویسید

دکمه بازگشت به بالا